نمیدانم پایِ منبری بود شنیدم یا از حرفهای حاج آقای قرائتی ، میفرمودند :
یک روزی یک فرد زنا زاده و حرام زاده ای با شیطان رو در رو میشوند و خلاصه به قول ما مشهدی ها با هم کَل کَل (بحث) میکنند که آیا تا به حال من بیشتر گناه کردم یا تویِ شیطان و یا به عبارت دیگر آیا من میتوانم بیشتر گناه کنم یا تویِ شیطان؟
بعد از کلی بحث با هم قرار میگذارند که به مدت یک هفته ای از هم جدا باشند ، بعد هرکس در طول این یک هفته بیشتر گناه کرده بود ، حرفش درست و قبول !!!
خلاصه یک هفته گذشت و بعد از کلی گناه هر دو برگشتند و به هم رسیدند ، فردِ زنا زاده و حرام زاده سریعا و با افتخار شروع کرد به گفتن و لیست کردن که : فلان
تعداد دروغ ، آزار ، آبروبردن مومنین ، دزدی ، غیبت ، آتیش زدن باغ و اموال
، و یــــــــــــــــــک لیست بلند و بالا ،،،
بعد از تمام شدن لیست گناهانش با افتخار و غرور به
شیطان گفت حالا تو بگو ببینم چه کردی ؟بگو ببینم تو این هفته چقدر گناه کردی؟ آیا به من میرسی؟
شیطان برگشت و گفت من فعالیت و کارِ زیادی نکردم ؟؟؟ !!!
من فقط یک1 گناه کردم ، اما گناهی که کردم ، سنگینی اش از همه ی آن چیزهایی که تو گفتی بیشتر است ...
فرد، با تعجب سوال کرد ، یک گناه ؟ و آن چیست ؟
گفت من اسباب و محیط و مکان و موقعیتی را برای عملِ زِنا آماده و به نتیجه رساندم که از نتیجه ی آن فرزندی همچون تو متولد شد که در آینده همه ی این گناهان را انجام میدهد !!!
میگفت رفتیم تو یک آسانسور ، ما سه نفر بودیم با یک زن و شوهر ، زنه خیلی بدحجاب بود ، حالا سوار هم شده بودیم ، (در هم بسته شد) ، چفت در چفت ، میگفتیم کِی راحت بشیم از این آسانسور ، چند لحظه ای گذشت ، زن و شوهر در کنار هم ایستاده بودند ، یک دفعه دوستم رو کرد به صورت خانوم بد حجاب و گفت ؛ "نُچ" ، خوشم نیومد ، ازفردا رنگ رُژ تو عوض کن ، یکدفعه همه جا خورده بودیم ، خدایا این چی بود گفت ؟؟؟ ، میگفت شوهرش رو کرد و با عصبانیت گفت : آقا حرف دهنتو بفهم ، درست صحبت کن ، گفت من که حرف بدی نزدم !!! مگه این آرایششو برای من و دیگران در خیابان و بازار و کوچه نکرده ، فقط از رنگ رژ لبش خوشم نیومد ، گفتم عوضش کنه .
مرد و زن ، سرشون رو پایین انداخـــــتند ...