GOMNAM313.IR

...



بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲ اسفند ۰۱، ۱۹:۱۴ - narges
    😍🌹
نویسندگان

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد ...

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۴۶ ب.ظ

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد ، دانشگاه که قبول شد ، همه گفتند : با سهمیه قبول شده ولی ...
(هیچوقت نفهمیدند کلاسِ اوّل وقتی خواستند به او یاد بدهند بنویسد بابا ؛ یک هفته در تب سوخت )


با یکی از بچه ها که باباش هم تو جنگ بود داشتیم تو حرم میرفتیم ، با هم صحبت میکردیم و بحث به اینجا کشیده شد که آره اوضاع فرهنگ و حجاب خرابه و ... ، میگفت : من چون بابام تو جنگ دیده جوونایی رو که جلو چشمش پرپر شدن و تو خونِشون غلتیدند ، هر وقت این صحنه ها رو میبینه میریزه به هم ... میگفت خیلی ناراحت میشه ...

یادم هست یه سالی رفته بودیم دیدار جانباز ها ، (به خدا شاید باورتون نشه) یکی از اون ها میگفت الان ما اینجا کسی رو داریم که ازش پرسیدند الان که تو این موقعیتی ، چه آرزویی داری ؟ ،،، رفقا ؛ شاید باورتون نشه ، میگفت: گفت آرزو دارم فقط به مدت 1 دقیقه ، فقط 1 دقیقه بدنم آروم باشه و هیچ دردی نداشته باشم .... فقط 1 دقیقه ...

باور کنیم که اینها داستان نیست ، الکی نیست ، اینها هنوز هستند ، حضور دارند ، تمام این فضاحت ها رو هم میبینن ،،، نمیتونن کاری کنن ... اشک میریزن ،،، اشک ///

رفته بودیم خانه ی مادر شهیدی ، این پیرزن که قدش هم خمیده بود ، اشک میریخت و برای ما میگفت ، ، ، ازوضعیت حجاب به شدت ناراحت و ... بود ، ، ،

بله ،،، اینها جوون ها شون ، پاره ی تنشون رو فرستادند ... یادمون نره ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی